شب نقاشی


رو بوم شب یه نقاشی کشیدم
من و تو , بینمون دیوار اجبار
من اینور امتداد تلخ گریه
تو اونور خسته از تکرار رگبار
****
تو اونور توی دستت شاپرک بود
من اینور آرزوی پر کشیدن
تو اونجا راه فردا پیش روته
من اینور آخر قصه رسیدن
****
تو اونور آسمون پرستاره
من از شبهای بی مهتاب پریشون
یه دنیا وسعته توی نگاهت
تو چشم من یه سقفه, سقف زندون
****
تو اونجا روشنی های یه نوری
من اینور از نبودت سرد و تاریک
پی حسی که گم شد زیر بارون
توی این کوچه های تنگ و باریک

نظرات 1 + ارسال نظر
کشاورز سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:29 ب.ظ http://riyazi-dolati-jahrom.blogfa.com/

سنگینی سکوت ...
سردی نگاه ...
فروغ از دست رفته ی چشم...
دل شکسته ...
همه و همه را وداع می گویم.
قصدم رسیدن است.رفتن روحم را بیشتر نوازش می کند.
انتظار را نمی خواهم.یک جا ماندن را نمی خواهم.
جوش و خروش کودکی را می خواهم.
ماندن و نبودن هدفم نیست . بودن و زیستن دلیلم است.
اگر برای نگاه به در دوخته شده پاسخی نباشد...
بی گمان رفتن اندک نوری نشانم می دهد.
نوری از امید . آرزو . زنده بودن و زندگی کردن...

(سپیده کشاورز)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد