-
باران دروغ
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 19:44
کاش پیش از این ها می مردم کاش پیش از آنکه تمام هستی ام را بدزدند کاش خود همه را وا می گذاشتم آه چه سخت است سخت تر از سخت تاکنون ندیده بودم سختی دروغ را داشتن اما نداشتن حضور بی حضورت را احساس می کنم چه شبی طولانی ،شبی بارانی باران چشمانم چه سخت است باران شوی در سوگ عشق لحظه ها چه سنگین!پای تیک تاک نفسم فلج سوختن واژه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 12:56
نه دلیلی است بر غم و نه دلیل محکمتری بر شادی ما فریب خورده ایم چشمهای من , تمام خوب ها را حفظ کرده است تمام بدها را می شمارد می ایستد و نگاهی به هر آنچه هست چه قدر همه چیز مضحک و جدیست من باز نخواهم گشت می دانم .... ( بهار 88 )
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 12:53
گرد و غباری پراکنده در گذشته و حال و نسیمی از رایحه ی بودن شادی با لبخند چشمهایش را هدیه می کند گویی زمان بر ما متین می شود دیگر تکرار شدن را نخواهم خواست لحظه ها چه سنگین و پر زحمتند با وجود تکرار بی حد و حصر من می شود خالی خالی شد سبک شد از هر آنچه امر می دهند آرام شد هیچ نداشت و ساده بود مثل خاک و ساده تر از همیشه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 12:50
بدرود خواهم گفت این سرنوشت تکه تکه را پاره خواهم کرد , هر آنچه هست بی مقصود باز خواهم گشت سلام خواهم کرد آیا! من گم شده ام دریابید مرا اما نه, چه خواهشی عجیب ! دیگر نخواهم خواست از این تهی انسان هیچ تمنایی من راز خود را به درخت خواهم گفت! چه آشوب است در این آشفته , هذیان روح نه بر مسیر است و نه بر سکون جاریست شب است...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 12:48
چیست این ناتمام ها ! من غرق در ندانستن شده ام یا ندانستن غرق در من! دیگر اعتراف هم چاره ساز نیست هیچ سخنی چاره ی هیچ سخنی نیست گفتن لحظه ایست و اندیشیدن لحظه ای دیگر چیست این پایدار در نهاد این تن همه چیز بی مقدار و فروتن است چه قدر همه چیز ساده است و بی مقدار وفروتن من شرمنده از نگاه خویشتنم اما این بار خالی از همه...
-
قلبی پرمهر
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 12:32
تو رفتی و هیچ کس سرزنش نکرد این نبود بی نگاه تو را تو از رنج کدامین غم , چنین بی بال و پر پرواز کردی ! صدای گرم درونت را چگونه ربودی چشم , به آسمان نفست گرم و خاموش زندگی بی تو می شود آیا ... چشم در چشم در چشم دیگر نگاهی نیست آرزو بی تو , خیالی بی رنگ سنگ را دیگر قراری نمانده است بردل من و یک لحظه , نام تو آتشی است به...
-
ماه بهار
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 14:58
خود را به سوی ماه افکنید حتی اگر به خطا روید میان ستارگان خواید نشست."براون" ماه من! وقتی که آمدی ، نیمرخم کامل شد. دیگر از آوار سایه ها نمی ترسم،که شبم از امروز به قدوم تو نور باران شد ! تاریکی را می شناختم چرا که در دوری از تو در شبهای انتظار ، وجب به وجب سیاهی را اندازه گرفته بودم و در پرتو بدر دیدارت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 18:26
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 دیروز آرزومند رویاهای ملموس و امروز آرزومند لحظات دیروز و فردا آرزومند نفس و زندگی گویی نفسهایم از هم سبقت می گیرند چشمان زنده ام نظاره گر فرسودگی کالبدم و دل من نظاره گر کهنگی باطنم ولیکن نخواهم خواست این تقلای عبث را روح من رم شده است,پیاپی می خراشد این کالبد مرا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 18:20
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 امروز در تجربه ای والاتر از هر آنچه هست تمام خوب ها و بد ها را با هم ,در حصار دیواری به چشمان بی تحرک خود نثار کردم, هیچ عذاب درونی مرا شماتت نکرد, حتی لحظه ای اندیشیدم که شاید حقیقت این است که نیست عذابی جز آنچه ذاتی سختگیر و بی رحم آنرا تجربه می کند, و آن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 18:16
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 خدا انسان را آفرید و انسان پس از آن تلاش کرد خدا را بیافریند آیا او همان خدا بود ؟؟ هرگز نیافت این حقیقت را...... ( تابستان 87)
-
همسفر
جمعه 18 بهمنماه سال 1387 14:42
همسفر اهل کجایی؟ - من خرابات نشین شهر خاکستری کودکی ام - کاش برمی گشت… صورتم خاک و گلی سیرتم خال نداشت صورتم می شستند … گریه میکردم خنده ام از سر شوق گریه ام از سر نادانی … پای آن دختر خاک جای خلخال نداشت. مقصدت سوی کجاست؟ -تل خاکی پای آن بازی می کردم. چه صدایی باز؟ حیف شیرینی خوابم!! کودک همسایه ما آبنباتش گم شده...
-
بعد از این
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1387 11:24
اینجا کسی دلش برای مهربانی تو تنگ نمی شه دل هم گنان را کینه ای مصلحتی به دام نادانی آورده؛ نه حفره های کم عمق بی شرمشان را کینه ای عمیق پر کرده که دل نه جای کینه نه جای خشم جای محبت است ترسم بعد از این بلور سنگین دلم را قلم هیچ محبتی نتواند نقش زند
-
وجدان پاک
یکشنبه 10 آذرماه سال 1387 15:40
چیزی حیوانی تر از وجدان پاک در سومین سیاره خورشید وجود ندارد!!! باز خیالش از هر بابتی آسوده است . عذاب وجدان برای پلنگ سیاه غریبه است . ماهی گوشتخوار در مورد درستی رفتارش تردیدی ندارد . مار زنگی خودش را بدون هیچ ایرادی قبول دارد . شغال انتقاد پذیری وجود ندارد . ملخ،تمساح،کرم خوک وخرمگس زندگیشان را میکنند،و ازاین راضی...
-
حادثه
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1387 15:14
وزش کدامین باد غریبانه اشک هایت را به دامان پر دردت جاری ساخت؟ تند باد کدامین حادثه چنان محزونت ساخت که شادی های عالم را منفورتر از قارقار کلاغان خواندی؟ گرمای کدامین اتفاق چنان سوختت که حتی باد برای پراکنده کردنت خبر دار نشد؟ موهایت عطر فراموشی می دهند؛ چشمانت برق جدایی را درآن جام خونین به بازی می گیرند و لبانت...
-
شک ...
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 12:30
بزار شک کنم غبار شیشه صفحه امضای من وتوست یا که بارون اومد و رفت از دلم نقش تو رو شست بزار شک کنم همون نسیمی که غریب و بی تامل پرده شیشه رو رقصوند راز بارون و برام گفت نه دیگه بسه شکستن ، منو از قصه جدا کن من کوچیکم واسه نقشم منو از خودم رها کن قلم و کاغذ و بردار با یه جمله راحتم کن خط بکش رو نقش اول خالی از اسارتم کن...
-
دعوت به همکاری
سهشنبه 14 آبانماه سال 1387 20:28
سلام به اهالی قلم. قصد داریم که دور جدیدی از فعالیتها رو در وبلاگ ادبی دانشجویان مجتمع آموزش عالی جهرم شروع کنیم و در این راه از تمامی دانشجویان عزیز علاقه مند به فعالیت در انجمن ادبی دعوت به همکاری می کنیم . دوستانی که تمایل دارند می تونند در قسمت نظرات , ایمیلشون رو قرار بدن یا بصورت حضوری به آقای طاهری ( علمی...
-
شب نقاشی
جمعه 29 شهریورماه سال 1387 09:37
رو بوم شب یه نقاشی کشیدم من و تو , بینمون دیوار اجبار من اینور امتداد تلخ گریه تو اونور خسته از تکرار رگبار **** تو اونور توی دستت شاپرک بود من اینور آرزوی پر کشیدن تو اونجا راه فردا پیش روته من اینور آخر قصه رسیدن **** تو اونور آسمون پرستاره من از شبهای بی مهتاب پریشون یه دنیا وسعته توی نگاهت تو چشم من یه سقفه, سقف...
-
کوچه های خاطرات
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 23:17
توی کوچه های سرد خاطره *** بازم عطر تنتو حس میکنم از همیشه واسه تو دل میکنم *** واسه بغضم تو رو مونس میکنم با تو میرم به شبای آرزو *** اونجا که حسرت من مونده بجا حسرت فریادی از ته گلو *** تا که بشکنه سکوت همصدا باز تو رویام با تو میرم تا نیاز *** احتیاج بودن دستای تو تو نوازش همین چشمای خیس *** وقت جاری شدن اشکای تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 15:46
سکوت یعنی فریادهای در گلو شکسته سکوت یعنی بغض های به هم پیوسته سکوت یعنی اشکی که آرام آرام به پشت پلک می رسد سکوت یعنی اشکی که از پرتگاه خاموشی ها سقوط می کند سکوت یعنی سایه های سرگردان سکوت یعنی درد های بی درمان سکوت یعنی حرف هایی که هرگز نباید گفت سکوت یعنی چشم هایی که هر دم باید شست سکوت یعنی از تو سوختن سکوت یعنی...
-
ایام
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1387 17:31
وقتی خیالم دیگه با شبنم یادت تر نمی شه وقتی نگاه سردم دیگه تو ناکجاها هم دنبالت نمی گرده وقتی شبای تنهاییم دیگه با تو صبح نمی شه وقتی ابر چشام دیگه در جلال حضورت بارونی نمی شه وقتی… وقتی فقط دلم زنده مونده و به بهانه دیدن دوباره تو هنوز داره می تپه وقتی یاد فراموش شده ی گذشته هام وصال بی فراقت و با صدای بندگی،بلند...
-
آینه
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 23:23
کجایند آینه ها که با تپش ها شا ن تو را در رگ هایم جاری کنند کجایند آینه ها که با هجومشان جلوه تو را به تمنای چشمانم پاسخ گویند کجایند آینه ها که با نفس ها شان عطر یاد تو را بر انگاره هستی ام نقش بندند من سوار بر خیال خال تو در این روزهای کبود روزگار میگذرانم دیگر به دنبال آینه ای نمی گردم ... خود آینه ای خواهم شد....
-
نا شناخته ی من
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 16:38
با توام تویی که هنوز نمی شناسمت تویی که با منی در منی تویی که هر دم بر نبض من تلنگر می زنی تویی که لحظه هایم همه ... خواستم بگویم لحظه هایم همه انتظارت می کشند دیدم نه توهمان لحظه های منی می دانی چرا این قدر دوستت دارم؟ چون هنوز برایم نا شناخته ای... همیشه برایم تازه ای چون هر دم مثل شبنم در من می نشینی و ... خواستم...
-
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر...
شنبه 12 مردادماه سال 1387 13:44
صدای کوچ فاصله ها نم نمک به گوش می رسد مهجورترین عاشق دنیا به گرمی آغوش می رسد گفته است خمار لحظه دیداراست ساقی بریزکه هم ساغر وهمنوش می رسد من مستم از این شب پرسه ها، شب پرسه های خام و کودکانه من مستم از این آواز های زیر لب ، آواز های مست و شاعرانه آری،مستم از این که پاهایم از رفتن و پرسه زدن،لبهایم از آواز و پلکهایم...
-
آزادی(علی اسکندری)
جمعه 11 مردادماه سال 1387 14:00
بین کلمات گم شده بودم از روی همه کلمات باچشم بسته گذشتم تا رسیدم به "آزادی" چشمم بی اراده بازشد به الفش آویزان شدم ناگهان فهمیدم که (الف) را داریم و بعد بر روی نقطه(ز) دو رکعت نماز حسرت خواندم ونیتم این بود خدایا پس چرا فقط دو حرف اول معنا شده چرا؟
-
شور لحظه ها
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1387 09:03
شکفتن با تو آسون نیست اجباره یه تعبیر خوش از این انتظاره دل تقدیر من سنگه ولی باز میاد اون لحظه که با تو بهاره اگه با من نباشی خونه دوره دیگه هر فکر من فکر عبوره دیگه مثل مسافر میرم اونجا همونجایی که شبهاش سوت و کوره تو معنای بریدن از گلایه حضور تو بپیش غم , کنایه تویی شور عجیب لحظه من فرار از دستای شوم یه سایه هنوزم...
-
با تو دریا می شوم
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 21:24
پر هراسم امروز که همچون رود بخواهم برسم تا دریا و در این رویا طعمه دیوار سکون سد شوم یکروز . آه پرهراسم امروز ... اما گرمی آغوش این دریا گیسوان موج , آن رویا مرا باز هم به خود میخواند می روم من حتی اگر در یاد این ماهی های کوچک گم شوم لااقل ساکن نبودم , حتی اگر من کم شوم . می رسم می رسم تا ساحل دریا و به آغوش می کشم...
-
خدای من
شنبه 15 تیرماه سال 1387 14:18
خدای من خدای عاشقانه هاست ابر و باران و درخت ،کویر و آسمان بهانه اند خدای من خدای این بهانه هاست این خدای من است نه او که تو میگویی، او اهریمن است خدای من میان واژه های گم شده،بهشت را معنی میکند نه آن که تو میگویی، آن جهنم است نزدیک تر است به من خیال من تا رگ گردنم خدای من خیال واژه ها خدای من خدای آزادگی خیال دل...
-
صدای پای ماه
شنبه 15 تیرماه سال 1387 14:09
صدای پای ماه صدای پای تنها رهگذر این خیال هولناک و سرد تنها مسافری که از آسمان شب کویرخسته نمیشود و مستانه جولان میدهد نوری که از چشم خشکیده خورشید بر دل سیاه شب می تابد تا کورسوی امیدی برای فردای دگر ما باشد. ماه این تنها مسافر کهکشان تاریکی آگاه زافکار شوم ما آگاه زپشت پرده دل تاریک ما می بیند همه چیز را به چشم خود...
-
من دلم می خواست ...
دوشنبه 10 تیرماه سال 1387 22:35
من دلم می خواست آزادی را درون واﮊه ها پیدا کنم , سایه ها در میان این حرفها پنهان کنم . من نمی دانستم به این تکواﮊه ها آنقدر دل بسته ام , من که از تک واﮊه های خشک این مردم به غایت خسته ام . آنچنان پای بند واﮊه ها , که هم زندان است , هم آزادگی است ... من به این زندان کوچک دل بسته ام . من که روزی واﮊه را بی رنگ می...
-
یک قلم , یک کاغذ و ...
دوشنبه 10 تیرماه سال 1387 22:30
تنها پناه تنهایی های من یک قلم است و یک کاغذ، که خود را فدای لحظه های بی کسی من می کنند ،با بوسه زدن بر یکدیگر عمر کوتاه خود را کوتاه تر میکنند و پیاپی به آخر خط میرسند تا من به آخر خط نرسم.ولی امروز دل قلم و کاغذ از دل من تنگ تر است و با هم قهرند .من به زور انگشتان بی جان خود می خواهم آشتی شان دهم ولی از هم رو بر می...