با توام تویی که هنوز نمی شناسمت تویی که با منی در منی
تویی که هر دم بر نبض من تلنگر می زنی
تویی که لحظه هایم همه ...
خواستم بگویم لحظه هایم همه انتظارت می کشند
دیدم نه توهمان لحظه های منی
می دانی چرا این قدر دوستت دارم؟
چون هنوز برایم نا شناخته ای... همیشه برایم تازه ای
چون هر دم مثل شبنم در من می نشینی و ...
خواستم بگویم مثل شبنم در من می نشینی و به روحم طراوت می بخشی
دیدم نه تو همان روح منی
نمیدانم ... نمیدانم از سر نادانی است یا خودخواهی یا ...
ولی گاهی فکر میکنم تو... تو... تو خود منی.
حامد خادمی
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 ساعت 04:38 ب.ظ
جای قلم توانای شما در oko.ir خالی ست ...
قلم شما ستودنیست.